چو مه در چادر شب رفت در خواب

شاعر : امير خسرو دهلوي

فرو پيچيدگي گردون نطع مهتابچو مه در چادر شب رفت در خواب
عروسانه بر آمد بر سر تختعروس صبح را بيدار شد بخت
کنند اسباب مهماني مهياصنم فرمود کز گنج چو دريا
دو منزل راست شد چون بيت معموربه زيور بهر دو خورشيد پر نور
به ايوان دگر ز ايوان شيرينروان شد خسرو از فرمان شيرين
نبودش با خود اسباب خزاينجريده بودش آهنگ از مداين
خراج هفت کشور در نگينشز شاهان بد يکي انگشترينش
سليمان وار خاتم را به بلقيسفرستاد آن مه نو را به برجيس
چسان گويم دو چندان پاسخ اين راچو نتوان يک بها داد اين نگين را
به دست شه دهم چون بوسمش دستولي در لب مرا هم خاتمي هست
که ارزد هر دو عالم را نگينيدهم با دو نگين انگشتريني
دو خاتم نيز بايد کردنم سازچو بخشم يک نگين را دو نگين باز
شناسد قيمت انگشترينمچو شاه انگشت سايد بر نگينم
به عزت بوسه بر انگشترين دادبگفت اين و ز لب زيب نگين داد
نگين را با نگين خاتم به خاتمبرابر گوئيا مي کرد با هم
بماند انگشت اندر هر دهانيدران انگشتري بازي زماني
جهازي پر در و گوهر چو دريابس آنگه گفت تا گردد مهيا